اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده

شاعر : عطار

لطف تو از کفي گل گنجي گهر نمودهاي روي تو زهر سو رويي دگر نموده
اما نخست هيبت چندين خطر نمودهدرياي در عشقت در اصل لطف پاک است
از سر به پاي رفته وز پاي سر نمودهدر قرن‌ها فلک‌ها در راه تو شب و روز
وز نور شمع رويت بي بال و پر نمودهطاوس چرخ پيشت پروانه‌وار رفته
وز دل به چشم رفته نور بصر نمودهاز درگه تو نوري بر جان و دل فتاده
فعلت به گشت گشته چندين صور نمودهتو آمده به قدرت و قدرت به فعل پيدا
اين يک اشارت تو چندين اثر نمودهناگه به دست قدرت بنموده يک اشارت
زان صد هزار حيرت اندر نظر نمودهچون در دو کون کس را چشم يگانگي نيست
از بحر سينه هر دم دري دگر نمودهعطار کز جهانش جاني است عاشق تو